راندهشدگان از تحصیل؛ یعنی. . .
نظر بر خبر
راندهشدگان از تحصیل؛ یعنی . . .
در خبرها آمده است که در سال تحصیلی جدید که از امروز یکم مهر آغاز میشود «۷۹۰۰۰۰ دانشآموز ثبتنام نکردهاند» و این فقط «بخشی از ترکتحصیلیها»ی امسال است.
این آمارها رسمی است و از سوی مقامات وزارت آموزش و پرورش نقل شده است. میدانیم آمارهایی چنین عموما کمتر از عدد واقعی و واقعیت جاری در جامعه است. همین اندازهی کوچکشده هم باید مایهی شرمساری این «مقامات» باشد. «یک میلیون دانشآموز» (عددی که در روزنامهی دیگری نقل شده) یک میلیون کودک از تحصیل «بازماندهاند»؛ «ترک تحصیل» کردهاند؛ اما هیچ یک از این نامگذاریها توصیف درست این واقعیت نیست. آنها، این یک میلیون دانشآموز، راندگان از تحصیل هستند. فقط در سال تحصیلی گذشته (۱۴۰۲/۱۴۰۳)، باز هم بنا بر آمار دولتی، ۲۱۶ هزار و ۲۴۳ کودک در دورهی ابتدایی از تحصیل رانده شدهاند. و نیازی به یادآوری و آمار نیست که بگوییم این عدد در دورههای دیگر (دوره اول دبیرستان و دوره دوم آن) بسیار بیشتر است. در سال تحصیلی گذشته نزدیک به ۲۱۷ هزار کودک ۶ تا ۱۱ ساله از سیستم تحصیل به بیرون پرتاب شدهاند. مهمتر و وحشتناکتر از این آمار روند صعودی آن است که بهویژه در سالهای اخیر هر سال بر تعداد راندهشدگان از تحصیل افزوده شده؛ معنایش این است که «بیسوادی» سیر صعودی دارد.
این یک میلیون کودک راندهشده از تحصیل به کجا میروند؟ بخشی به کنج خانهها ــ اگر دختر باشند به ازدواجی زودهنگام ــ و بخشی بزرگتر به بازار «کار»؛ تباهی عمر، مرگ کودکی. یک میلیون جانِ نارس، یک میلیون جهانِ شکلناگرفته باید تمامی رویاها و آرزوهایشان را پشت دروازهی فقر، بیتوجهی و تبعیض بگذارند و وارد جهان بزرگسالان شوند.
اینجا سخن از یک میلیون انسان آن هم انسانِ کودک است؛ کسانی که در ساختن سرنوشت خود اختیار و توان ندارند و وظیفهی بزرگترها و جامعه است که زندگی انسانی برایشان فراهم آورد. هر جامعهای به همان اندازه میتواند ادعای انسانیت کند که حقوق کودکانش را تامین میکند، ارج مینهد و عزیزشان میدارد.
میگویند و درست هم میگویند که فقر عامل اصلی «ترک تحصیل» است و هرچه بر میزان فقر افزوده شود کودکان بیشتری از تحصیل بازمیمانند. اما همهاش این نیست. در صعود بیسوادی عوامل دیگری نیز در کار است: کمبود امکانات آموزشی، کمبود مدرسه و معلم، ناامن بودن مدارس، وجود «مدارس» کَپَری و کانکسی، آموزش نامناسب، ایدئولوژیک و ضد حقوق کودک، طبقاتیکردن آموزش و … بخشی دیگر از عوامل سیر صعودی بیسوادی در جامعه است. بیسوادی نسبت معکوس با کرامت فرهنگی انسان دارد. «بیسوادی» یعنی مطالعهی کمتر و محرومیت بیشتر از علم و هنر؛ یعنی دامن زدن به ابتذال فرهنگی؛ یعنی فضای مناسب برای رشد جهل و خرافه؛ یعنی ناآشنایی با حقوق شهروندی و انسانی؛ یعنی ایجاد مانع جدی در راه اعتلای فرهنگی جامعه. جامعهی بیسواد یا کمسواد از یک امکان مهم در رسیدن به تعالی فرهنگی محروم است و بیشتر و راحتتر به ابزار دست صاحبان قدرت تبدیل میشود.
کمیت و کیفیت تحصیل و آموزش یکی از معیارهای سنجش فرهنگی جامعه است. وقتی بیسوادی سیری صعودی پیدا میکند زنگ خطری است برای رشد فرهنگی جامعه. بر خلاف نظر رایج دلیل این وضعیت آموزشی و رانده شدن میلیونی کودکان از تحصیل «اقتصادی» نیست. کمبود منابع نیست. سختی راه توسعه نیست، بلکه سیاسی است. ایران کشوری ثروتمند است و آنقدر دارد که بتواند هزینهی تحصیل رایگان، در دسترس و با کیفیت و استاندارد عالی را بپردازد. وقتی حرف از تحصیل رایگان است، چنانکه شهرت دادهاند، منظور ثبتنام رایگان و نگرفتن شهریه از دانشآموزان نیست (همین را هم به عناوین مختلف میگیرند) این فقط جزئی کوچک از آن است. تحصیل رایگان یعنی کتاب و دفتر و وسایل کمکآموزشی رایگان؛ یعنی سالی دو دست لباس فرم رایگان؛ یعنی هر روز یک وعده غذای گرم رایگان در مدرسه؛ یعنی سرویس رفتوآمد رایگان؛ یعنی گردشهای علمی و سیاحتی رایگان برای دانشآموزان؛ یعنی رها کردن آموزش کودک از قید وضعیت طبقاتی و خانوادگیاش. آن هم با تامین بهترین ساختمانها و امکانات برای آموزش و . . . برای تمامی کودکان در همه جای کشور.
برای اعتلای فرهنگی جامعه تحصیل تا پایان دوران متوسطه باید اجباری باشد. اجبار برای دولت و نه فقط برای کودک و خانوادهاش. چوب اجبار نباید بالای سر کودک و خانواده باشد، باید بر سر دولت قرار گیرد. دولت، به عنوان بخش اجرایی حکومت، باید «اجبار» را اجرا کند آنهم با کیفیتی که از تحصیل رایگان برشمردیم. نه چون دولتهای حاکمیت موجود که مدام توپ را به زمین مردم انداخته و آدرس غلط دادهاند و، تا در بر همین پاشنه میچرخد، خواهند داد.
این روزها «مقامات» چنان از «بازماندن از تحصیل» سخن میگویند که گویی امری عادی در جریان است و نه تباهی زندگی میلیونها کودک و خرابی بیشترِ سامان فرهنگی جامعه. آخر شرم هم چیز خوبی است! حاکمیت انسانمدار در برابر ترک تحصیل حتی یک کودک خود را پاسخگو میداند اما این «مقامات» در برابر رانده شدن یک میلیون تن از آنها در پی عادیسازی و توجیه آن هستند. چگونه میتوان از کنار حسرت انباشته در دل کودکانی که از درس و مدرسه رانده شدهاند بیاعتنا گذشت؟ چگونه میتوان در برابر سرنوشت آنها و ابتذال فرهنگی جامعه بیاعتنا بود؟ . . . نباید بود!